هرکس که به دنبال تو گشت از نفس افتاد

قلبش به تپش آمد و یکباره پس افتاد

آنقدر که سُرخی لبت جاذبه دارد

با دیدنش ابناء بشر در هوس افتاد

مایل به سفر نیست پرستوی خیالم

رخسار تو را دید و چنین در قفس افتاد

طاووس خرامنده و مغرور دل من

در پیش قدم های تو چون یک مگس افتاد

تو دور شدی، دور شدی، دور...، صدایم

آهسته شد و کَم کَمَکَ از دسترس افتاد

الساعه بمیرم ولی ای کاش نفهمم

گیسوی رهای تو به دست چه کس افتاد

محمد فرخ طلب فومنی

از کتاب حریر و عطر بهار