از نفس افتاده
هرکس که به دنبال تو گشت از نفس افتاد
قلبش به تپش آمد و یکباره پس افتاد
آنقدر که سُرخی لبت جاذبه دارد
با دیدنش ابناء بشر در هوس افتاد
مایل به سفر نیست پرستوی خیالم
رخسار تو را دید و چنین در قفس افتاد
طاووس خرامنده و مغرور دل من
در پیش قدم های تو چون یک مگس افتاد
تو دور شدی، دور شدی، دور...، صدایم
آهسته شد و کَم کَمَکَ از دسترس افتاد
الساعه بمیرم ولی ای کاش نفهمم
گیسوی رهای تو به دست چه کس افتاد
محمد فرخ طلب فومنی
از کتاب حریر و عطر بهار
+ نوشته شده در سه شنبه یکم شهریور ۱۴۰۱ ساعت ۵:۲۷ ق.ظ توسط محمد فرخطلب فومنی
|
محمد فرخطلب فومنی