اصلاً به کار دلبران کاری ندارم

اصلاً به روی دوش شان باری ندارم

 

این دل شبیه شهر های بی قواره ست

یک ذرّه استعدادِ معماری ندارم

 

جز مهر تو تاجی به روی سر ندارم

من شاهم اما تخت و درباری ندارم

 

چون یک کبوتر سرخوشم در آسمانت

بگذار باشم، هیچ آزاری ندارم

 

با من چه کردی بال هایم غرق خون است؟

از زخم هایم هیچ آماری ندارم!

 

عمری گذشت و تازه فهمیدم که جز عشق

اصلاً به کار هیچ کس کاری ندارم

 

محمد فرخ طلب فومنی

از کتاب عشق را بو می کشم

 

کانال اشعار

اینستاگرام